بسمه تعالی
گفته بودب غزلی گو به هوای دل من
اثر :استاد دیندار(کامران)
گفته بودی غزلی گو به هوای دل من
من چه گویم ز تو ای ماه من و نوگل
دل تو مخزن عیش است و سرایت همه سبز
دل من کوره داغ است و حزین محفل من
خشت شعرم همه درد است وبنایش غم دل
از زبان تو چه گویم که نئی همدل من
هستم از جمع پریشان و ز غم زاده شدم
بوی غم خیزد صد قرن دگر از گل من
محفلت باغ بهار است و پر از بوته گل
شد زمستان غم و درد ز غم منزل من
نچشیدی غم هجران ندیدی غم دل
کی خبر دار دلت می شود از مشکل من
می زنی گام تو در ساحلی از عیش و صفا
شده گرداب غم و درد ولی ساحل من
گفت کامران برایت غزلی از دل زار
گفته بودی غزلی گو به هوای دل من
نظرات شما عزیزان: