لطیفه هاوطنزهای زیبای شاعر ونویسنده عبید زاکانی

                    

طنزها ی

زیبای عبید زاکانی

 

اعرابی كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردی،

دعوی خدمتكار كردی. دوم دعوی امارت كردی.

سیم دعوی خلافت كردی،

اگر كاسه دیگر بخوری، بی شك دعوی خدایی كنی!

روز دیگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابی از

ترس می‌گریخت. مهدی فرمود

كه حاضرش كردند، زری چندش بدادند. اعرابی گفت:

اشهد انك الصادق و لو

دعیت الرابعه (گواهی می‌دهم كه تو راستگویی 

حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)

آرمان دزدی

 ابوبكر ربابی اكثر شب‌ها به دزدی می‌رفت.

شبی چندان كه سعی كرد

چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد.

چون به خانه رفت، زنش گفت:

چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت:

این كه دستار خود توست. گفت:

خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.

خودكشی شیرین

 حجی در كودكی شاگرد خیاطی بود.

روزی استادش كاسه عسل به دكان برد،

خواست كه به كاری رود. حجی را گفت:

 

درین كاسه زهر است، نخوردی كه هلاك شوی.

گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت،

حجی وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت

با آن تمام عسل بخورد.

 

استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن

تا راست بگویم. حالی كه غافل شدم،

دزد وصله بربود. من ترسیدم كه بیایی و مرا بزنی

. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من

مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم

و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی.

دیر رسیدم

 جمعی به جنگ ملاحده  رفته بودند. در بازگشتن

هر یك سر ملاحده‌ای بر

چوب كرده می‌آوردند. یكی پایی بر چوب می‌آورد

. پرسیدند: این را كه كشت؟

گفت: من، گفتند: چرا سرش نیاوردی؟

گفت: تا من برسیدم، سرش را برده بودند.

 

عاقبت كسب علم

 معركه‌گیری با پسر خود ماجرا می‌كرد

كه تو هیچ كاری نمی‌كنی

عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو بگویم

كه معلق زدن بیاموز،

سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا

از عمر خود برخوردار شوی.

اگر از من نمی‌شنوی، به خدا تو را در مدرسه

اندازم تا آن علم مرده ریگ

به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند

شوی و تا زنده باشی در مذلت

و فلاكت و ادربار بمانی و یك جو از هیچ جا

حاصل نتوانی كرد.

رخوت شراب

كسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با

جمعی شراب می‌خورد.

یكی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است.

او را دل نمی‌داد

كه ترك مجلس كند. گفت: باكی نیست مردان

هرجا افتند. گفت: مرده است.

گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا بركشیمش‌.

گفت: ناكشیده پنجاه

من باشد. گفتند: بیا تا برخاكش كنیم. گفت:

احتیاج به من نیست. ا

گز زر طلاست من بر شما اعتماد كلی دارم.

بروید و در خاكش كنید.

دلیل شكر

 مردی خر گم كرده بود. گرد شهر می‌گشت

و شكر می‌گفت: گفتند :

چرا شكر می‌كنی. گفت: از بهر آن كه من بر

خر ننشسته بودم

و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی كه گم شده بودمی.

خانه مصیبت‌زده

 درویشی به در خانه‌ای رسید. پاره نانی بخواست.

دختركی در خانه بود. گفت:

نیست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت برای تسلیت

خویشاوندان رفته است. گفت:

چنین كه من حال خانه شما را می‌بینم،

خویشاوندان دیگر می‌باید كه برای تسلیت شما آیند.

گربه تبردزد

 مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می‌نهاد

و در را محكم می‌بست.

زنش پرسید چرا تبر در مخزن می‌نهی؟ گفت:

تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه می‌كند؟

گفت: ابله زنی بوده ای! تكه‌ای گوشت

كه به یك جو نمی‌ارزد می‌برد، تبری

كه به ده دینار خریده‌ام، رها خواهد كرد؟

در فكر بودم

 یكی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز

در بسته دید. گفت:

در این باغ چه كار داری؟ گفت: بر راه می‌گذشتم

ناگاه باد مرا در باغ انداخت.

گفت: چرا پیاز بركندی؟ گفت: باد مرا می‌ربود،

دست در بند پیاز می‌زدم،

از زمین برمی‌آمد. گفت: این هم قبول،

ولی چه كسی جمع كرد و پشتواره بست؟

گفت: والله من نیز در این فكر بودم كه آمدی.

تازه‌آمده‌ام

 

شخصی در خانه مردی خواست نماز بخواند.

پرسید كه قبله كدام طرف است،

گفت: من هنوز دو سال است كه در این خانه ام.

كجا دانم كه قبله چون است.

خواندن فكر

 شخصی دعوی نبوت می‌كرد. پیش خلیفه بردند.

از او پرسید كه معجزه‌ات چیست؟

گفت: معجزه‌ام این است كه هرچه در دل شما می‌گذرد،

مرا معلوم است.

چنان كه اكنون در دل همه می‌گذرد كه من دروغ می‌گویم.

پلنگ

 بازرگانی را زنی خوش صورت بود

كه زهره نام داشت.

عزم سفر كرد.

از بهر او جامه‌ای سفید بساخت

و كاسه‌ای نیل

به خادم داد كه هرگاه

از این زن حركتی ناشایست

پدید آید، یك انگشت نیل

بر جامه او بزن

تا چون بازآیم، مرا حال معلوم

شود.

پس از مدتی خواجه به خادم

نبشت كه:

چیزی نكند زهره كه ننگی باشد

بر جامه او ز نیل رنگی باشد.

خادم باز نبشت كه:

گر آمدن خواجه درنگی باشد

 

چون بازآید، زهره پلنگی باشد

 

عرق

 كسی تا‌بستان از بغداد می‌آمد، گفتند:

آنجا چه می‌كردی؟ گفت: عرق.

اهمیت گیوه

 درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع

در گیوه او بست. گفت:

با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت:

اگر نماز نباشد، گیوه باشد.

عمر بعد از مرگ

 ظریفی مرغ بریان در سفره بخیلی دید كه سه روز پی در پی

بود و نمی‌خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ،‌

درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.

فرزند بزرگان

 زن طلحك فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید

كه چه زاده است؟ گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری

یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: چیزی

زاید بی هنجار گوی و خانه برانداز.

تلقین مغرضانه

 میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد،

چون به خاكش سپردند، خطیب را گفتند: تلقین

او گوی. گفت: از بهر این كار دیگری را بخواهید

كه او سخن من به غرض می شنود.

دزد بی تقصیر

 استر طلحك بدزدیدند. یكی می‌گفت: گناه

توست كه از پاس آن اهمال ورزیدی،

دیگری گفت: گناه مهمتر آن است كه

در طویله بازگذاشته است... گفت:

پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.

به همین می‌خندم: شخصی مهمانی

را در زیر خانه خوابانیده نیمه شب صدای

خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید كه

در آنجا چه می‌كنی؟ گفت: در خواب غلتیده‌ام،

گفت: مردم از بالا به پایین می‌غلتند تواز پایین

به بالا می‌غلتی؟ گفت: من هم به همین می‌خندم.

همه را بپوش

 سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با این جامه

 

یك لا در این سرما چه می‌كنی كه من با این

همه جامه می‌لرزم. گفت:

ای پادشاه، تو نیز مانند من كن تا نلرزی. گفت:

مگر تو چه كرده‌ای؟ گفت:

هرچه جامه داشتم همه را در بر كرده‌ام.

با اینكه نمی‌خوانم

 شمس‌الدین مظفر روزی با شاگردان خود می‌گفت:

تحصیل در كودكی می‌باید كرد.

هرچه در كودكی به یاد گیرند، هرگز فراموش نشود.

من این زمان‌، پنجاه سال باشد

كه سوره فاتحه را یاد گرفته‌ام و با وجود اینكه

هرگز نخوانده‌ام هنوز به یاد دارم.

 

سجده سقف

 

 شخصی خانه به كرایه گرفته بود.

چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌كرد.

به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد.

پاسخ داد كه چوب‌های سقف

ذكر خداوند می‌كنند. گفت: نیك است اما می‌ترسم

این ذكر منجر به سجود شود.

دوستی نسیه

 هارون به بهلول گفت: دوست‌ترین مردمان نزد

تو كیست؟ گفت: آن كه شكمم

را سیر سازد. گفت: من سیر می‌سازم،

پس مرا دوست خواهی داشت یا نه،

گفت: دوستی نسیه نمی‌شود.

شوهر چهارم

 زنی كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر

سیمش رو به مرگ بود.

برای او گریه می‌كرد و می‌گفت: ای خواجه

، به كجا می‌روی و مرا

به كی می‌سپاری؟ گفت : به چهارمین.

خواص نام آدم و حوا

 واعظی بر منبر می‌گفت

: هر كه نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد،

شیطان بدان خانه درنیاید. طلحك

از پای منبر برخاست و گفت:

0مولانا شیطان در بهشت در جوار خانه

به نزد ایشان رفت و بفریفت،

چگونه می‌شود كه در خانه ما از اسم ایشان پرهیز كند؟

قسم دروغ

شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه

را دوست داری؟ گفت: دلالان را.

گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به

سخن دروغ از ایشان خرسند بودم،

ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

اگر می‌توانستم: عسسان (پاسبانان) شب

به مردی مست رسیدند،

بگرفتند كه برخیز تا به زندانت بریم. گفت:

اگر من به راه توانستمی رفت، به خانه خود رفتمی.

بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند

. او را دید بر تخت نشسته،

دیگران در زیرایستاده، گفت:

السلام‌علیك یا الله. گفت: من الله نیستم.

گفت‌: یا جبرئیل. گفت: من جبرئیل نیستم.

گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی،

پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟

تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.

تهدید:

درویشی به دهی رسید.

جمعی كدخدایان را دید آنجا نشسته،

گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه

با این ده همان كنم كه با آن ده

دیگر كردم. ایشان بترسیدند،

گفتند مبادا كه ساحری یا ولی‌ای باشد

كه از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند

. بعد از آن پرسیدند

كه با آن ده چه كردی؟ گفت: آنجا سوالی كردم،

چیزی ندادند،

به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید

به دهی دیگر می رفتم.

سركه هفت ساله

 رنجوری را سركه هفت ساله تجویز كردند.

از دوستی بخواست.

گفت: من دارم اما نمی‌دهم. گفت:

چرا؟ گفت: اگر من سركه به كسی دادمی،

سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.

جزای گاز گرفتن

 وقتی مزید را سگ گزید (گاز گرفت).

گفتند: اگر می‌خواهی

درد ساكت شود، آن سگ را ترید بخوران. گفت:

آن گاه هیچ سگی

در جهان نماند، مگر آن كه بیاید و مرا بگزد.

نیم عمر و كل عمر

 نحوی در كشتی بود. ملاح را گفت:

تو علم نحو خوانده‌ای؟ گفت:

نه. گفت: نیم عمرت برفناست.

روز دیگر تندبادی پدید آمد، كشتی

می‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت:

تو علم شنا آموخته‌ای؟

گفت: نه. گفت: كل عمرت برفناست!

 


نظرات شما عزیزان:

ثریا رادمردانی تهران
ساعت17:15---18 اسفند 1395

سلام خسته نباشید باید واقعبت

را گفت هزاران مطالب علمی

طنز اشعار وغیره خیلی زحمت

زیاد می خواهد به شما مدیریت

محترم و همکاران زحمت کش

مجموعه شما تبریک باید گفت

من خودم وبلاگی دارم که در

نوشتن سی چهل پست

در مانده ام لطفا در صورت امکان

یه بنده هم کمک کنید

تا فعالیتم را بتوانم ادامه دهم

بسیا ر ممنون و مدیون شما می شوم

اکر در این راه کمکم کنید

مدیریت MAHVASH همه جا:

سلام ثریا جان بنده و همکارانم

با تلاش خیلی زیاد توانسه ایم

در هر زمینه که مردم دوست دارند

پست بگداریم و به همکارانم سفارش کردم

هر گونه کمک و  مطالب  علمی ادبی

طنز اشعارو....

در اختیارتان قرار دهند

تا پیشرفت داشته که مایه

خوشحالی ماست

که بتوانیم کمکی کرده باشیم

یاعلی(ع) به امید

خداوند مهربان

 

 

 



وب رسمی بهاره افشاری
ساعت10:08---13 شهريور 1394

سلام.من با مدیر وب یه کاری دارم.میشه ایمیل مدیر وب رو به من بدید.

سلام خسته نباشید الان می فرستم با تشکر



مهدی
ساعت17:00---10 شهريور 1394

حس و حالم خوش نیست
همه چی داغونه
پشت سر ویرونه
رو به رو دیواره
داره از ابر سیا
درد سر میباره

مدیریت مهوش همه جا:

سلام مهدی جان مدیریت محترم سایت دنیای من از بازدیدتان ممنونم وشعر زیباینان را در صفحه اصلی درج خواهد شد

 



نوبد
ساعت13:08---3 شهريور 1394

وب بسیار زیباییی داری

مدیریت مهوش همه جا:

سلام از بازدید شما مدیریت محترم سایت مرجع دانلود... متشکرم و سایت زیبایت   لینگ کردم



سیدمهدی نقیب
ساعت15:27---2 شهريور 1394

مشتی اون زمون ک تو نمیدونستی ریش چیه،من اندازه حمید صفت ریش داشتم!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عاقا اینو دیگه از تو پیج حوزه علمیه کپی کردم!..............فکر کنم بین طلبه ها دعوا شده!!!!![خنده]

مدیریت مهوش همه جا:

سلام  مدیریت محترم  سایت   S.M.N      از بازدید و طنز زیبایتان متشکرم

[Web] -



عطیهههه
ساعت15:03---1 شهريور 1394

دوستان من پیشنهاد میکنم
در شکستای عشقی به حامد پهلان اقتدا کنید
ایشون میفرمایند:
همگی دست بزنین دس دس دس
اونیکه میخواستمش رفت ازدست
خبری نیستش ازش چندهفتست
موبایلشم خاموشه،دیگه نیست در دسترس
همه دست بزنین دس دس دس
شکست عشقی شادی رو برای شما آرزومندم

مدیریت مهوش همه جا:

سلام  مدیریت محترم  سایت قرار نبوداز بازدید و طنز زیبایتان متشکرم



ALI
ساعت19:33---21 مرداد 1394

سلام مثل همیشه عالی اما فونت هات خیلی بزرگن و از رنگهای زیادی استفاده میکنی بازدید کننده ها زود خسته میشن

مدیریت مهوش همه جا:

سلام علی جان مدیریت محترم سایت وزین منتظران مهدی(ع) از بازدید و ابراز لطف تان بی نهابت ممنونم

 



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1398 | 14:14 | نویسنده : MAHVASH و گروه نویسندگان |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • بناب پلاستیک
  • (function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');