از قدیم گفته اند هر نوشته ای به بکبار خواندن می ارزد اما این دو داستان ناب عاشقانه امّا واقعی ب

 

از قدیم گفته اند هر نوشته ای

به یک بار خواندن می ارزد

اما این دو

داستان ناب عاشقانه امّا

واقعی

به ده ها بار خواندنش

می ارزد

پس همه چیز را خاموش کنید

 

با تمرکز و در خلوت و تنهایی

 

با دقت تمام هر دو عاشقانه

ناب را بخونید

و هر نتیجه با نظریه داشتید

با اسم کامل حود نظر تان

  را به نویسبد

تا در صفحه اول

سایت درج کنیم

ومردم بیشتر با استعداد های

نهفته  شما عزیزان

آشنا شوند........چون.......
   

             

                                 

 

                                                         

             

                                                           و به قولمعروف:                                                                

هیچ ترتیبی و آدابی مجو

هرچه می خواد دل تنکت بگو

پس: : غم خو درا بگو دنیا پسندد

امیداوارم در اولین تجربه هم باشد

دست به قلم شوید

وحتما بدانید

که به همین سادگی

شاهکاری خلق خواهید کرد

فقط با اراده تمام شاهکارتان

رابا قلم جاری کنید

بسم الله شروع :

 

دخترک شانزده ساله بود که

برای اولین بار عاشق پسر شد..

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت

و همیشه شاگرد اول

کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما

نمی خواست احساسات

خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز

این عشق را در قلبش

نگه می داشت و دورادور

او را می دید

احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر،

دل دختر را گرم می کرد.

او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته

بود هر روز روی کاغذ

کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ

را به شکل ستاره ای

زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.

دختر با دیدن پیکر

برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل

او دختری با موهای بلند

و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت

و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی

یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه

متوسط شد

و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ

در پایتخت راه یافت.

یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه

برای دوست پسرهای

خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند،

دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش

حفظ کرده بود

نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را

به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ

دانشگاهی

را بدون توجه

پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت

چند بار دست های

دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود.

در این چهار سال تنها در پی آن بود که

برای فوق لیسانس

در دانشگاهی که پسر درس می خواند،

پذیرفته شود.

در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش

را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان

شاگرد اول

وارد دانشگاه پسر شد.

اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد

و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد

. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت

و بطری های روی

قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی

از دانشگاه

فارغ التحصیل شد

و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس

با دوستان دیگرش شنید

که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی

را آغاز کرده است.

چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم

ازدواج پسر را دریافت کرد.

در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد

و خوشبخت عروس و داماد

چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد،

مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود،

در بیست و هفت سالگی

با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب

قبل از مراسم ازدواجش،

مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت:

فردا ازدواج می کنم

اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل

ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی

شنید که شرکت

پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و

در حال ورشکستگی است.

همسرش از او جدا شده و طلبکارانش

هر روز او را آزار می دهند.

دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت..

شبی در باشگاهی،

پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد،

تنها کارت بانکی خود را که تمام

پس اندازش در آن بود

در دست پسر گذاشت. پسر دست

دختر را محکم گرفت،

اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت:

مست هستید،

مواظب خودتان باشید.


زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش

جدا شده بود

و تنها زندگی می کرد. در این سالها

پسر با پول های

دختر تجارت خود را نجات داد.

روزی دختر را پیدا کرد

و خواست دو برابر آن پول و 20

درصد سهام شرکت

خود را به او بدهد اما دختر همه

را رد کرد و پیش از آنکه

پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم،

مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد

و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد،

دختر نامه تبریک زیبایی

برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش

نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد،

در آخرین روزهای زندگیش،

هر روز در بیمارستان یک ستاره

زیبا می ساخت.

در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش،

پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام

سی و شش

بطری دارم، می توانید آن را برای

من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

......

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال

استراحت

بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا

را در دستش گذاشت

و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی

این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و

خواندن جمله رویش،

مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟

کودک جواب داد: از بطری روی کتاب

خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:

معنای خوشبختی

این است

که در دنیا کسی

هنوز هم کسد  هست

هست

که بی اعتنا

به نتیجه،

دوستت دارد.

                  

 عاشق غمگین

 در پیامک های جانسوز به معشوقش

این چنین می نوشت:

سرای دیده ام امشب

ز دوست خالی بود

نیامدی که ببینی مرا جه حالی بود

بجز سرای دل ما مرو به بزم دگر

که پارسال ترا ما من این حوالی بود

 نگاه خسته و فریاد زرد و ناله سرد

 مرا سه هدیه زتو ندزنین غزالی بود

چرا دیگه جوابمو نمیدی؟

اینقدر ازم بدت میومد؟

ما که باهم خوب بودیم

یهو چی شد! لااقل دلیلش رو بهم بگو

یعنی اون گوشه های دلت هم هیچ جایی

واسه من نیست؟

هیچی نمیخوای بگی؟ دلم خیلی تنگ شده برات


بدون تو زندگیم هیچ معنی و مفهومی نداره

همش به یه نقطه خیره میشم

و به تو فکر میکنمتو رو خدا یه چیزی بگو.

گوشیت هم که خاموشه

دارم دیوونه میشم.

لااقل یه فحشی بد و بیراهی چیزی بده بهم

سکوتت واقعا آزار

دهنده است

دارم خاطره هام وازنو مرور میکنم.

اون

روز که کنار اون فواره نشسته بودی

موقتی اون گل رز زرد رو دادم بهت.اولش خندیدی

و بعدش گریت گرفت. خوب یادمه که چی بهم گفتی

گفتی میترسی.

از این میترسی یه روز تنهات بزارم.

گفتی بدون من زندگی برات معنی

نداره

اشکات

و پاک کردم.

بغلت کردم

و آروم در گوشت گفتم

تو خود منی. هیچوقت خودمو تنها نمیزارم

قول میدم هیچوقت ترکت نکنم. مگه روزی که روحم جسمم

و ترک کرده باشه من سر قولم وایستادم. هنوز هستم.

ولی تو چی.زندگیت بدون

 

من معنی پیدا کرده آره؟

لعنتی چرا اینکارو باهام میکنی؟

 

لذت میبری از اینکه حرفام و میخونی؟

زجر کشیدنم

و میبینی

 

و هیچی نمیگی؟

چرا لااقل یه چیزی نمیگی که بفهمم

 

تو زندگیت دیگه هیچ جایی ندارم؟چرا یه

چیزی نمیگی که برم گورم

و گم کنم؟

چرا آخه؟ مگه من باهات چیکار کردم؟

چرا حداقل

باهام خداحاظی نمیکنی؟یعنی حقم از این رابطه

یه خداحافظ

خشک و خالی هم نبود؟

به زبان چرم جانا به نواز جان ما را

به سلام خشک خوش کن دل ناتوان مارا

دوست داری نفرینت کنم؟ دوست داری از

خدا برات بد بخوام؟

دلم نمیزاره که واست غم و بدی

بخوام. من دوستت دارم

تک تک لحظه هایی که کنارت بودم رو دوس دارم.

همه خاطراتت

 هر روز و هر شب تو آغوش

می گیرم و مرور میکنم

با همونا زندگی میکنم. به همونا دل خوش میکنم

تو هم برو با کسی که فکر میکنی بیشتر از من

میخوادت با کسی که فکر میکنی

بیشتر از من کنارش شادی

فقط بدون یکی

هست که بهت فکر میکنه

و هر لحظه برات آروزی خوشبختی میکنه

از خدا هم

میخوام آه دلم

و نشنیده

و اشک چشمام

و ندید بگیره ازش میخوام جای من

هواتو داشته باشه

خیلی دوستت دارم

خیلی

مواظب خودت باش…

ناگهان جواب پیامک هایش اومد

و عاشق بی قرا رنمی خواست باور کند

چوب جواب اس هایش چنین بود......

 


– سلام… من خواهرش هستم

شما رو زیاد

نمیشناسم

فقط یه بار عکستون

رو دیدم و چند باری راجع بهتون باهام حرف زد

نمیدونم کار درستی هست که بهتون بگم یا نه

ولی شاید اینجوری از این چشم انتظاریه

دیوونه کننده رها بشین

اون ۵شنبه تصادف کرد و قبل از رسیدن

به بیمارستان فوت کرد

فقط بدونین

خیلی دوستون داشت

عاشق

تون

بودو وقتی ترکتون کرد که

روحش جسمش

و ترک کرده بود…

 وزمزمه می کرد:

تا حام  عجل   نکرده ام   نوش

 هرگز     نکنم     ترا     فراموش

                           


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 18 آبان 1398 | 3:45 | نویسنده : MAHVASH و گروه نویسندگان |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • بناب پلاستیک
  • (function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');